قصّه مورچه و حضرت سليمان
قصه مورچه و حضرت سليمان
آيات 17 تا 19 سوره نمل ، ( صفحه 378 )
كلمات قرآني :
1- جُنود = لشكر
2- جِنّ = گروهي از موجودات
3- اِنس = انسان
4- طَير = پرندگان
5- نَمل = مورچه
6- وادِالنَّمل = سرزمين مورچه ها
7- مَساكِن = خانه ي مورچه ها
8- تَبَسُّم = لبخند
سلام دوست باايمانم ، حتماً در زندگي مورچه ها ، اين موجودات كوچك و پرتلاش دقت كردهاي . آيا ميداني سورهاي از قرآن به نام اين حشرهي كوچك نام گذاري شده است ؟ نام اين سوره ، سوره ي نمل است . نمل يعني مورچه .
داستان مورچه و حضرت سليمان گوشهاي از شگفتي هاي اين حيوان و در نتيجه ، قدرت خداي بزرگ را به ما ميآموزد . ولي بهتر است قبل از آموختن اين داستان ، كمي با زندگي مورچهها آشنا شويم .
مورچه ها به صورت گروهي زندگي ميكنند و با همكاري يكديگر كارهائي مثل ساخت لانه ، جمع كردن غذا ، بزرگ كردن بچه ها دفاع از لانه و ... را انجام ميدهند .
در كرهي زمين چندين نوع مورچه وجود دارد كه همهي آنها ميلياردها ميليارد مورچه را تشكيل ميدهند و تقريباً در همهي خشكيهاي زمين زندگي ميكنند . آنها لانههاي خود را با مهندسي عجيب و شگفت انگيزي ميسازند .
در اين لانهها براي ذخيرهي غذاهاي مختلف ، تولد نوزادان ، زندگي ملكه يا پادشاه و كلاً هزاران مورچه ، جاي مخصوصي وجود دارد . در واقع ميتوان گفت مورچه ها از علوم مهندسي ، پزشكي ، پرستاري ، كشاورزي ، دام داري ، نظامي و ... با اطلاع هستند .
در بين گروه هاي مختلف مورچه ها ، چند گروه معروف عبارتند از :
مورچه هاي كشاورز ، كه با آوردن نوعي برگ درخت به لانهي خود و كاشتن قارچ مخصوص روي آن ، غذاي خود را بدست ميآورند .
مورچه هاي برده دار ، كه با اسير كردن مورچه هاي بزرگتر از خود و به كار گرفتن آنها براي غذا دادن به بچه هايشان ، به اين اسم معروف شدهاند .
مورچه هاي دام دار ، كه از راه آوردن شته ها( حشرات كوچك ) به خانه و غذا دادن به آنها و استفاده ازشيرهي خوشمزهي شته ها زندگي ميكنند . مثل ما انسانها كه از شير گاو و گوسفند استفاده ميكنيم .
مورچه هاي گوشتخوار ، كه به صورت دسته جمعي در جنگل حركت ميكنند و همهي حيوانات سر راه خود را ميخورند . آنها وقتي به روستاها و شهرهاي سر راه خود ميرسند ، مردم از ترس آنها فرار ، و شهر را خالي ميكنند و حتي نيروهاي نظامي ، قدرت جنگ با اين مورچه ها را ندارند .
مورچه هاي خياط ، كه برگ بعضي از درختان را به هم ميدوزند و از آن آشيانهاي به شكل لولهي سبز و دراز درست ميكنند .
امّا در داستان ما ، حضرت سليمان و سپاهيانش كه در حال مسافرت بودند به سرزمين يكي از اين گروه مورچه ها رسيدند . مورچه ها ، با كار و تلاش و اطاعت از رهبر خود مشغول انجام وظيفه بودند .
بله دوست خوبم ، همان گونه كه در داستان هاي قبلي گفته شد حضرت سليمان از پيامبران بزرگ خداوند بود كه خداي مهربان قدرت صحبت كردن با حيوانات را به ايشان عطا فرموده بود .
سپاهيان بزرگ حضرت سليمان كه از جن ها و انسان ها و پرندگان تشكيل شده بودند با نظم و ترتيب مخصوص حركت ميكردند و سرزمينهاي زيادي را پشت سر ميگذاشتند .
وقتي در حال حركت ، به سرزمين مورچه ها رسيدند ، مورچهاي فرياد كشيد : « اي مورچه ها ، به خانههاي خود فرار كنيد تا سليمان و سربازانش از ( روي حواس پرتي ) شما را پايمال نكنند » . مورچه ها هم كار خود را رها كرده و با عجله به خانه هايشان رفتند . امّا آن مورچه در جايش ماند .
حضرت سليمان كه صداي مورچه را شنيدند ، لبخندي زده و گفتند : « پروردگارا ، كمكم كن تا از نعمتي كه به من و پدر و مادرم دادهاي سپاسگزاري كنم و كارهاي خوبي را انجام دهم كه تو دوست ميداري ».
دوست عزيز ، آيا مي داني چرا حضرت سليمان پس از شنيدن صداي مورچه لبخند زد و اين جمله را به خدا گفت ؟
لبخند حضرت سليمان به خاطر تعجبي بود كه از اين سخن مورچه كرد . آخر سليمان پيامبر هيچ وقت به كسي ( حتي موجودات كوچك ) ظلم نميكند و صحبتي كه با خدا كرد به خاطر آن بود كه از شنيدن و فهميدن صداي مورچه ها از خدا تشكر كند و معلوم ميشود براي او حكومت دنيا مهم نيست ، بلكه كارهايي كه خدا ميپسندد مهم است .
حضرت سليمان ايستاد و آن مورچه را صدا زد و گفت : « اي مورچه ، مگر نميداني كه من پيامبر خدا هستم و به كسي ظلم و ستم نميكنم ؟ »
مورچه در جواب گفت : « چرا ميدانم . »
حضرت سليمان فرمود : « پس چرا مورچهها را از من ترساندي و گفتي به خانه هايتان برويد كه سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند ؟ »
مورچه گفت : « ترسيدم آنها از ديدن اين همه عظمت و بزرگي و شكوه تو از ياد خدا دور شوند . »
حضرت سليمان متوجه شدند كه آن مورچه قصد ترساندن مورچه ها از او را نداشته است . در بعضي از داستان ها از نصيحت هاي آن مورچهي كوچك به سليمان پيامبر هم نكاتي گفته شده است .
پس دوست مؤمن و خداپرست ، معلوم ميشود كه حيوانات هم به ياد خداي مهربان هستند و همان طور كه در قرآن گفته شده است ، همهي حيوانات چه كوچك چه بزرگ خداوند را عبادت ميكنند .
در اين داستان هم آن مورچه كه شايد رهبر مورچه ها بوده است ، براي اين كه ديدن عظمت و بزرگي سليمان آنها را از عبادت خدا باز ندارد ، دستور داد آنها به خانه هايشان بروند . چرا كه مورچه ها قدرت درك اين عظمت را نداشتند و شايد به خداوند متعال ايراد ميگرفتند كه چرا ما اين همه براي گذراندن زندگي خود زحمت ميكشيم و سليمان پيامبر در ناز و نعمت زندگي ميكند ؟
خلاصه حضرت سليمان با خاطرهاي جالب از اين ماجرا به سفرشان ادامه دادند .
فرزندم، با اين نكات جالبي كه درباره مورچه ها آموختي، اگر يكي از آنها را جلوي پايت ببيني چه ميكني؟