زندگی نامه آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
زندگینامه حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی
نام :حسنعلی اصفهانی
زادروز :نیمه ماه ذی القعدة الحرام سال ۱۲۷۹ هجری قمری
مرگ :پانزدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجری قمری
محل دفن : صحن عتیق مشهد الرضا
شیخ حسنعلی اصفهانی که به واسطه سکونت سالهای پایانی عمر در روستایی بنام نخودک در نزدیکی مشهد مقدس ، مشهور به شیخ حسنعلی نخودکی بود، (زاده: ۱۲۴۱ اصفهان - درگذشت: ۷ شهریور ۱۳۲۱، مشهد) فقیه، فیلسوف و از عرفا و اخلاقیون بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری است. شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) فرزند علی اکبر فرزند رجبعلی مقدادی اصفهانی، در خانواده با تقوا و پارسائی چشم به جهان گشود.
پدر
خاندان ایشان به قولی از نسل مقداد می باشند از این رو فامیل مقدادی در این خاندان به کار گرفته می شود. پدر وی مرحوم ملاّ علی اکبر، مردی زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوی و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل می کرد و آنچه عاید او می شد، نیمی را صرف خویش و خانواده می کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری فاطمه زهرا اختصاص می داد.
شیخ حسنعلی بر اثر برخوردی با محمد صادق تخته فولادی وارد عالم عرفان شد. خود حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نقل کرده است:« بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکی از روزهای ماه رمضان که با تابستانی گرم مصادف شده بود، به اتفاق پدرم، به خدمت استاد حاجی محمد صادق، مشرّف شدم. در این اثناء کسی نباتی را برای تبرک به دست حاجی داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقداری خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور، من بیدرنگ خوردم. پدرم عرض کرد: حسنعلی روزه بود. حاجی به من فرمود: مگر نمیدانستی که روزه ات با خوردن نبات باطل می گردد. عرض کردم: آری، فرمود: پس چرا خوردی؟ عرضه داشتم: اطاعت امر شما را کردم. استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت بهر کجا که باید می رسیدی رسیدی. »
تحصیلات
حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شد، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفت و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداخت. از درس فقه و فلسفه آخوند ملا محمد کاشی فایده ها برد و فلسفه و حکمت را از افاضات ذیقیمت جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس حاجی سید سینا پسر سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموخت.
سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد علی بن ابیطالب مشرّف شد. در این شهر، از جلسات درس حاجی سید محمد فشارکی و حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی استفاده می کرد. او علاوه بر علوم معارفی و عرفانی در اصفهان و نجف دروس فقه، اصول و فلسفه را از افرادی چون جهانگیر خان قشقایی، آخوند خراسانی و سید محمد فشارکی فراگرفت.
دوستان
شیخ حسنعلی نخودکی در نجف هم حجرهای سید حسن مدرس بود. از دوستان او میتوان به شیخ محمد بهاری و سید حسین طباطبایی بروجردی اشاره کرد.
فرزند
شیخ علی مقدادی اصفهانی از نویسندگان شیعی معاصر متوفای اسفند سال ۱۳۸۸ ش فرزند او بود که در تهران درگذشت و در خراسان دفن شد.
درگذشت
شیخ حسنعلی نخودکی بسال ۱۳۶۱. ق درگذشت و در مشهد در حرم علی بن موسیالرضا دفن گردید. مشهور است که او زمان وفات و محل دفن خویش را قبل از مرگ به نزدیکانش اعلام نموده بودند.
ولادت
شب دوشنبه یا جمعه۱۵ذی القعده۱۲۷۹ه.ق صدای گریه نوزادی از خانه علی اکبر اصفهانی برخاست تا نویدی باشد بر اهل عالم که زمین را کوهی رفیع آمد و زمان را عارفی عظیم.از همان کودکی تحت تربیت عارف کامل حاج محمد صادق تخت فولادی قرار می گیرد.استعدادش از همان کودکی ظاهر بود و از بازی های کودکانه فاصله می گرفت و از۷سالگی گاه و بیگاه روزه دار بود.همان ایام، روزی همراه پدرش از جایی عبور می کرد که به استادش می رسد.حاج صادق تخت فولادی قدری نبات کف دست داشت و به ایشان تعارف کرد و فرمود:((بخور حسنعلی)) و ایشان بدون معطّلی خورد.پدرش گفت:
حسنعلی مگر روزه نبودی؟گفت:((بله، ولی روزه من مستحبی بود و امر استاد واجب!)) استاد لبخندی زد و فرمود:((آفرین، به هر جایی که می خواهی می رسی!))
تحصیلات
متأسفانه عمر استاد به پایان می رسد و حسنعلی استادش را از دست می دهد.تا یازده سالگی در اصفهان به کسب علوم مختلف و ریاضات شرعیه می پردازد و سپس جهت تکمیل دروس به نجف می رود. مدتی نزد علمای نجف از جمله حضرت آیت الله سید مرتضی کشمیری، به تحصیل علوم ظاهر و باطن و تزکیه و تربیت نفس می پردازد و دوباره به اصفهان مراجعه می کند.ایشان از سالهای۱۳۰۳تا۱۳۲۹ه.ق چندین مسافرت به مشهد مقدس می نمایند.
رحلت
سر انجام صبح روز یکشنبه۱۷شعبان۱۳۶۱ه.ق شیخ خندید و عالم گریست، شیخ روز وصال را جشن داشت و عالم روز فراغ ازاین اَبَر مرد خدا را عزا.
پیکر مطهرشان را در زیر پای زائران رضوی، در صحن انقلاب طبق فرمایش خودشان(به دلیل مکاشفه ای بود که در بخش کرامات آورده شده) دفن نمودند.
هنوز که هنوز است بسیاری از حاجات زائران توسط حضرت رئوف، علیّ بن موسی الرضا(علیه السلام) به ایشان حواله داده می شود و بسیاری از گره ها را به اشاره ای می گشایند.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود گوشه ی چشمی به ما کنند!
خاطرات وکرامات
کرامت، واژه ای که برای دوست و ولیّ خدا اهمیتی ندارد و اگر نبود امر هدایت خلق و امر خداوند، شاید ایشان هرگز به آن توجهی هم نمی کردند و تو ای مخاطب گرامی، مپندار که این کرامات در چشم اولیاء خدا ذره ای می ارزد، بلکه ایشان جز خدا هدفی ندارند و اگر چند موردی هم از ایشان خوارق عادت شنیدی،بدان که اطاعت امر کرده اند و یا حواله ای از معصومی را اجرا نموده اند.
لذا نقل کرامات از جناب شیخ حسنعلی نخودکی بیش از سایر اولیاء می باشد که بیش از صد مورد از آن در کتاب نشان از بی نشانها(ج۱وج۲)آمده است.این بدین دلیل است که ایشان باب حضرت علیّ بن موسی الرضا (علیه السلام)در مشهد مقدس بودند و اکثر این کرامات نیز حواله ی حاجات زائران حضرت بود که حضرت به ایشان می سپردند.چرا که مقام خود حضرت رضا(علیه السلام)فوق بروز این قبیل خوارق است، از جمله شفا و گره گشایی و…و شاید اگر نبود مأموریت جناب شیخ از حضرت رضا(علیه السلام)، ده مورد نیز از جناب شیخ به ما نمی رسید و ایشان نیز چون سایر عرفا در گمنامی می ماندند.شخصی از یکی از اولیاء پرسید:
چرا جناب شیخ حسنعلی نخودکی این قدر اهل ریاضت بودند؟در حالی که طی منازل،آن هم برای عارفی بدین عظمت نیازی به این ریاضات نداشت؟
در پاسخ فرمود:((جناب شیخ به جایِ، و برای عالم سلوک می نمود. حتی برای آسانی طی منازل برخی سالکان طریق حق، ایشان جور می کشیدند و ریاضت عالم را به دوش حمل داشتند.))
و چون داستانهای این کرامات بسیار زیاد اند،ما در اینجا به آوردن اندکی کفایت کرده و از آوردن ما بقی خودداری می نماییم.امید است همین چند مورد دلیلی باشد بر عظمت مقام عارفان بالله در مذهب تشیع.
بخوان
کربلایی رضا کرمانی، موذن حرم رضوی نقل می کنند:
پس از وفات حاج شیخ هر روز به مزار ایشان رفته و فاتحه می گفتم.یک روز در همانجا خواب بر من چیره شد و در عالم رویا جناب شیخ را دیدم و ایشان به من فرمودند:
((کربلایی، چرا برای ما سوره یاسین و طاها نمی خوانی؟))عرض کردم:آقا من سواد ندارم.فرمودند:((بخوان!)) و این جمله را سه بار فرمودند.از خواب بیدار شدم و دیدم تمام یاسین و طه در سینه ام هست و من آنها را حفظم! از آن پس هر روز بر سر مزارشان این دو سوره را می خوانم.
مرا اینجا دفع کنید
جناب شیخ وصیت کردند که ایشان را زیر پای زوّار حضرت رضا(علیه السلام) در صحن انقلاب حرم مطهر دفن کنند.علّت این بود که روزی جناب شیخ در عالم مکاشفه امام رضا(علیه السلام)را با شوکت و سلطنت در همان مکان که مزار شیخ است می بینند و حضرت بر سر تمام زائران که وارد می شدند دست رحمت می کشیدند.
عده ای با صورت حیوانات می آمدند و پس از اشاره حضرت دوباره صورت انسان به خود می گرفتند و عده ای هم با صورت انسان آمده و مورد رحمت خاصّه حضرت قرار می گرفتند.ایشان که در این صحنه رحمت خاصّ حضرت را دیدند، وصیت فرمودند تا در آنجا دفن شوند.
باک را نگاه نکن
یکی از رانندگان مشهد مقدس نقل می کند:
در مسیر بودیم که ناگهان بنزین تمام شد و من و مسافران که در بین آنها شیخ حسنعلی نخودکی هم بودند، به ناچار پیاده شدیم.من مجبور بودم فاصله زیادی را پیاده رفته تا به جاده اصلی برسم تا اگر بشود از کسی بنزین بگیرم.
شیخ که وضعیت را حساس دیدند به من فرمودند:((سوار شو و استارت بزن))
من عرض کردم:آقاجان، بنزین ندارد.
ایشان باز فرمودند:((شما استارت بزنید، روشن می شود.))
من استارت زدم و در کمال تعجب روشن شد.ایشان فرمودند:
((تا وقتی که به باک دست نزنی و نگاه نکنی ماشین تو به بنزین نیاز نخواهد داشت!))همینطورهم شد و من۱۵روز تمام هر کجا که می شد رفتم و اندکی هم مشکل پیش نیامد.روزی من کنجکاو شدم و با خود گفتم نگاه کنم ببینم شیخ در این باک چه چیزی قرار داده اند؟باز کردم و دیدم همچنان باک خالی است.اما ماشین من هم دوباره نیازمند بنزین شد!
چیزی گم کرده بودی؟
فرزند جناب شیخ می گویند:
روزی از مسیری عبور کردم و در راه چشمم ناگهان در یک کالسکه به زن بی حجابی افتاد و سرم را برگرداندم.وقتی به خدمت پدرم رسیدم، فرمودند:
((چرا مراقب نگاهت نبودی؟!))من عرض کردم:چشمم افتاد، قصدی نداشتم، فرمودند:
«مگر چیزی گم کرده بودی که سرت اینطرف و آنطرف می چرخید؟!»
این خرما ها را به او بده
در نشان ازبی نشان ها آمده است: روزی شخصی به حاج شیخ عرض کرد:
عروسم بچه دارنمی شود و پزشکان هم گفته اند او به دلیل نقص تناسلی نمی تواند بچه دار شود.ایشان چند خرما به آن مرد دادند و فرمودند:
((اینها را به او بده بخورد،خداوند به آنها فرزند می دهد!))
مرد عرض کرد:آقا، او اصلاً قادر به بچه دار شدن نیست.
فرمودند:((شما فرزند می خواهید، دیگر چکار به مابقی کار دارید؟))
خرماها را به او دادم و شد آنچه که فرموده بودند!
بگو شیخ گفت: بروید کنار!
فرزند جناب شیخ می گویند:
شب عید فطر، آقا به من فرمودند:((به پشت بام برو و ماه را رویت کن))
من رفتم و دیدم هوا ابری است و ماه دیده نمی شود.آمدم و عرض کردم:پدر جان، هوا ابری بود.فرمودند:
((خوب به آنها می گفتی کنار روند!))
من عرض کردم:من به آنجا نرسیدم که عالم به حرفم گوش کند!
فرمودند:((بگو شیخ گفت: بروید کنار!))من دوباره به پشت بام رفتم و اشاره کردم و پیغام را دادم و ناگهان ابرها کنار رفتند و من ماه را دیدم!
خُب درد نکند!
روزی در کلاس درس حاج شیخ، یکی از طلبه ها ناگهان فریاد کشید:آی، عقرب مرا نیش زد و داد وبیداد کرد.جناب شیخ فرمودند:((چقدر سرو صدا می کنی؟مگر حالا چه شده؟))
طلبه گفت:آخه درد می کنه. آقا فرمودند:
((خُب درد نکنه!)) و همان لحظه تمام درد ازبین رفت و طلبه آرام شد!
شفای عقرب گزیده با یک اشاره
حضرت آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
جناب شیخ حتی کسانی را که عقرب سیاه می گزیدند به یک اشاره دست کشیدن شفا می دادند!حتی بنده خبر دارم که اواخر، عقرب گزیده می آوردند و محل گزش را به درب منزل شیخ می مالیدند و بیمار شفا می گرفت و می رفت!
شما عقرب سیاه شاید ندیده باشید،اما همین قدر بدانید که یک بار در جایی که بنده هم بودم، عقرب سیاه کسی را نیش زد!پس از مدت کوتاهی مُرد و خودم نماز میت او را خواندم!
ببر و به سادات برسان
فرزند شیخ می گویند:
در یک روز برفی پدرم مقداری پول به من داد و فرمودند:
((بِبَر و به دو نشانی از سادات برسان))من عرض کردم:
از گرگها می ترسم.فرمودند:((نترس و برو،چیزی نخواهد شد، نصف پول را به فلان سید برسان که ۴ روز است غذا نخورده و نصف دیگر را به فلان سادات برسان که۳ روز است چیزی نخورده است!))من مَرکبی تهیه کردم و به شهر رفتم و پولها را به آن دو نشانی رساندم.جالب اینکه نه در راه گرگی دیدم و نه خطری.آن دو خانواده هم طبق فرمایش پدرم به ترتیب چهار و سه روز گرسنه بودند!
پذیرایی را عوض کنید
روزی چند تن از مسئولین و رجال شهر به دیدارجناب شیخ می آیند و ایشان دستور می دهند:
((آن خرماها را بیاورید!))آن مسئولان که دیدند شیخ تنها با چند عدد خرما از آنها پذیرایی کردند، کمی ناراحت شدند و در قلب این ناراحتی را با خود اظهار می کردند.در این وقت شیخ فرمودند:
((خرماها را ببرید واز میهمانان با میوه پذیرایی کنید)) بعداً شیخ فرمودند:
((آنها لایق این خرماها نبودند، بر هر خرما هزار حمد خوانده و دمیده بودم!))
بگیر و مودب باش!
طلبه ای به مشهدمقدس آمده و پس از مدتی پولش تمام شده و برای بازگشت پولی نداشته است. به حرم رفته و عرض می کند که:آقاجان، من زائر شما بودم، ولی حالا برای بازگشت پولی ندارم.فلان قدر پول می خواهم تا هم چند روز بیشتر بمانم و هم به وطنم برگردم.(مبلغ، مبلغ قابل توجهی بود
اما دید خبری نشد و پولی نرسید.ناراحت شد و دوباره به حرم رفت و رو به ضریح گفت:
آقاجان، اگر پول رساندید که ممنونم، ولی اگر نرساندید وقتی به شهرم رسیدم گوشه ای یادداشت می کنم که علی بن موسی الرّضا(علی السلام) سائلی را دست خالی رد کرد! این را گفت و رفت.در راه پیرمردی او را صدا زد فرمود:((بیا این پاکت را بگیر و مودب باش و با امام رضا(علیه السلام)اینطور صحبت نکن! این را گفت و رفت.پاکت را باز کرد و دید دقیقاً همان مقدار بود که می خواست! با خود گفت که:
آن پیرمرد که بود که از تمام سّر من آگاه بود؟
به حرم بازگشت و از خادمین پرسید و به او گفتند او جناب شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی بود و نشانی شیخ را به او دادند.نزد شیخ رفت و پرسید:
آقا جان، شما چطور از تمام ماجرا آگاه بودید؟شیخ فرمودند:
)شما پول می خواستید که گرفتید، دیگر به مابقی ماجرا کاری نداشته باشید!(
شما برو، من می گویم بروند!
روزی یکی از کشاورزان منطقه، نزد شیخ آمد و گِله کرد که:آقا، ملخ به شدت هجوم آورده و تمام محصولات زمینهای اطراف را خورده. به زمین من هم رسیده اند.
تمام زندگی من همین محصولات است که اگر از بین بروند من دیگر چیزی ندارم.جناب شیخ فرمودند:((شما بروید من می گویم بروند!))کشاورز اندکی در قلب خود تردید کرد، ولی رفت و وقتی به مزرعه رسید با کمال تعجب دید که ملخها فقط از علفهای هرز خارج زمین ارتزاق می کنند و حتی یک ملخ هم در مزرعه نیست!
بهتر از کیمیا!
از حضرت آیت الله شبیری زنجانی نقل شده است:
در سفری که امام خمینی(ره)به همراه پدرم به مشهد مقدس رفته بودند، امام با جناب حاج شیخ حسنعلی نخودکی دیداری می کنند و رو به گنبد می کنند و می گویند:
((حاج شیخ، شما را به امام رضا، اگر علم کیمیا دارید به ما هم بدهید.))
حاج شیخ به امام که آنزمان جوانی حدود سی و اندی ساله بودند می فرمایند:
((اگر ما آنرا به شما بدهیم و شما تمام کوه و دَر و دشت را طلا کردید،آیا قول می دهید به جا استفاده کنید و در هر جایی به کار نبرید؟))
امام فکری می کنند و می گویند:((نه، قول نمی توانم بدهم.))
حاج شیخ می فرمایند:((حالا که نمی توانید آنرا حفظ کنید، من بهتر از کیمیا را به شما می دهم: پس از نمازهای واجب، یک بار آیة الکرسی را تا ((هو العلی العظیم)) بخوان و بعد تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها)را بگو،سپس سه بار سوره توحید را بخوان و بعد سه صلوات بفرست، و بعد سه بار آیه مبارکه((و من یَتَّقِ الله یَجٌعَل لَّهُ مخرجاً… آیات۲و۳سوره طلاق))را بخوان که این از کیمیا برایتان بهتر است!))
توضیح اینکه:علم کیمیا علمی است که دارنده آن می تواند به اذن الله، اشیاء را طلا کند، بی آنکه از اسباب ظاهریه و یا از علوم تجربی استفاده کرده باشد. توجه شود که گویا این قبیل دستورات عمومی نبوده و دستوری اختصاصی بوده است!
ویژگی های اخلاقی
نماز شیخ
ایشان مجذوب و محو در نماز بودند.شبی برفی یکی از خادمان حرم رضوی با ایشان کاری داشت و چون می دانست ایشان برای عبادت معمولاً به پشت بام می روند، به آنجا رفتند و دیدند که ایشان در رکوع اند وبازگشتند تا چند ساعت دیگر خدمت برسند.برف شدیدی می بارید.حدود دو ساعت بعد دوباره به آنجا رفتند و دیدند که حدود سی سانتی متر بر پشت شیخ برف نشسته و جناب شیخ هنوز در همان رکوع اول غرق هستند!
حرارت عشق
حضرت آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
ایشان معمولاً عادت داشتند در سرما و گرما، بیرون از منزل و در هوای آزاد عبادت کنند.روزی یکی از نزدیکان می پرسد:
شما با این سرما آیا سردتان نمی شود که در این هوا عبادت می کنید؟شیخ دست او را به سینه اش می چسباند و او از شدت حرارت دست خود را کمی عقب می کشد و شیخ با حالتی عجیب می فرمایند:
((آیا محّبت و حرارت ناشی از عشق و ذکر خدا از چهار تا زغال پاره کمتر است؟!!!))
آتش عشقم بسوخت، خرمن طاعات را سیل جنون در ربود، رخت عبادات را
مسئله عشق نیست ، در خور شرح و بیان بِه که به یک سو نهند، لفظ و عبارات را
خاک نشینان عشق، بی مدد جبرئیل هر نَفسی می کنند، سیر سماوات را
دامن خلوت زدست،کِی دهد آنکس که یافت در دل شبهای تار، شوق مناجات را؟
وحدت از این پس مده، دامن رندان زکف رو به خرابات کن، جمله ی اوقات را
حساسیت بر نمازها
جناب شیخ می فرمایند:
((در تمام عمر تنها یک نماز صبح من قضا شد که به خاطر آن هم خداوند فرزندم را که تازه به دنیا آمده بود از من گرفت و در عالم کشف به من گفتند:«این فرزندت به جای آن نمازت که قضا شد!»
از آن پس مراقبم که حتی نماز شبی هم از من قضا نشود!))
توضیح اینکه:هر چه مقام انسان بالاتر رود، حساسیت خداوند در محاسبه، بیشتر می گردد و لذا مقام ایشان اقتضا می نمود که به دلیل این اشتباه چنین اتفاقی بیفتد.آن هم نه بخاطر اینکه خداوند به نماز بندگان نیاز داشته باشد، بلکه به این خاطر که نیاز شیخ در مراتب سلوک به سمت خدا، در حساسیت به طاعاتش بود، این عتاب هم از سمت خداوند، از روی مهربانی او بود تا اجازه ندهد شیخ از مسیر کمال مطلق عقب بماند.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه در ظاهر نویسند،شیر،شیر
این یکی شیر است،که آدم می خورد
آن یکی شیر است که آدم،می خورد
و نیز:هر که بامش بیش برفش بیشتر!
رمز موفقیت
حضرت آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
استاد بنده حدود۶ماه با جناب حاج شیخ حسنعلی نخودکی با هم در یک حجره زندگی می کردند.روزی ازایشان می پرسند:((دلیل و رمز موفقیت شما در امر سلوک چه بود؟))
جناب شیخ پاسخ می دهند:((نورهایی را که از اعمال نیک بدست می آورم را خرج نمی کنم!))
یعنی با اعمال بد آنها را هدر نمی دهم!
خدمت به سادات
سعی آن بزرگوار در تمام عمر خدمت به سادات و ذریّه حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود و خودشان نیز می فرمایند:
((من به هر کجا رسیدم از خدمت به سادات بود.))
خدمت به خلق
ایشان وقف گره گشایی از خلق بودند و از طرفی نیز باب الرّضا(علیه السلام)بودند دررفع حوائج زائرین رضوی.روزی فرزندشان به ایشان عرض می کند:
پدر جان، ساعاتی معین، برای رفع حوائج اختصاص دهید.
ایشان می فرمایند:((گره گشایی از خلق صبح و شام ندارد.))
همچون می ناب، ساکن خُم شده ام
چون نشئه ی باده در قدح گم شده ام
مردم ز من اتظار نیکی دارند
شرمنده انتظار مردم شده ام!
اساتید و شاگردان
اساتید
فقه،اصول و فلسفه و منطق را نزد آخوند ملا محمد کاشی ومیرزا جهانگیر خان قشقایی آموختند.در نجف نیز دروس تکمیلی را نزد اساتیدی چون آیت الله سید محمد فشارکی، سید مرتضی کشمیری و ملّا اسماعیل قره باغی ادامه دادند.
در ایران نیز برای یافتن استادی کامل تلاش می کردند تا اینکه نشانی از یکی از کاملان طریقت و عرفان می یابند و به او می گویند که: آن استاد نمی تواند شما را قبول کند، چون حالات مراقبه شدیدی دارد و شاگردی نمی پذیرد.
اما جناب حاج شیخ به هر حال نزد آن عارف می روند و آن عارف نیز حاج شیخ را با رویی باز می پذیرند و می فرمایند:
«خلوت از اغیار باشد نِی ز یار پوستین بهر دی آمد نِی بهار»
از شواهد موجود گویا ایشان و سیّد العارفین میرزا علی آقای قاضی در نجف هم دوره و دوست بودند و در درسهای آیت الله عَلَمُ الهدی شرکت می کردند.ایشان طب نیز آموخته بودند و مدتی نیز به طبابت می پرداختند.
شاگردان
از شاگردان سلوکی ایشان نام خاصی در دسترس نیست و می توان تنها به فرزندشان(نویسنده نشان از بی نشانها)اشاره داشت.اما در کتاب عطش آمده است که به شاگردان توصیه می کردند پس از ایشان نزد میرزای قاضی در نجف رفته و ادامه مسیر را توسط ایشان بپیمایند. پیداست که ایشان در طریقت نیز شاگردانی داشته اند.
فرمایشات، نظرات، نصایح
-پسرم، بدان که در راه حق و سلوک و این طریقت اگر به جایی رسیده ام به برکت بیداری شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح این اعمال،خدمت به ذریّه و فرزندان رسول اکرم(صل الله علیه و آله)است.
-نماز یومیه خویش را در اول وقت آن بجای آور
-در انجام حوائج مردم هر قدر که می توانی بکوش
-مرنج و مرنجان!
-سادات را بسیار گرامی و محترم شمار وهر چه داری درراه ایشان خرج کن و از فقر و درویشی در این راه پروا منما.-از تهجد و نماز شب غفلت مکن ، بنده کیست که اظهار وجود کند؟هر چه هست اوست و همه از اوست.
http://masjedsheykhmahmoud.ir/